عشق


غریب آشنا

 
 

صفحه تنهایی من شیشه ای نازک نیست،

که زهر لرزش اشکی ترکی بردارد

صفحه خاطر تنهایی من قطعه سنگی شده

از درد هزاران اندوه،در هراس از رفتن...

 

 

زندگي را به بهانه خواب

خواب را به بهانه درد

درد را به بهانه تو

... فراموش کردم

حال خود قضاوت کن که

از من چه ماند

جز تويي که وقت و بي وقت من را

انکار مي کني
 
 
يعنـــی میشود روزی برسد
 
که بیایی
 
مرا در آغوش بگیری
 
بخواهم گله کنم
 
بگویی هیس
 
همه کابوس ها تمام شد
 
 
 

 

 

 

 

من حسم را به تو می سپارم

تو قلبت را به من

من نفس نفس هایم را به تو می سپارم
...
تو چشمانت را به من

من تمام لحظه هایم را به تو می سپارم

تو آغوشت را به من

وای به حال روزی که تو نباشی

و

من خودم را به دریا بسپارم

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:,ساعت16:5توسط سیامک | |